گوی خبر [1]- تابهحال دلفینها را روی اقیانوس دیدهای که چطور بین آب و آسمان، هلال میشوند و سرخوشانه به آبی دریا میپیوندند؟ عابده، نوشین، نوشا، خدیجه و ونوس همیشه دلشان میخواست دلفین باشند. بچههای دریاهای جنوب، از وقتی چشم باز میکنند، ساحل میشود خانهشان و بین قطرههای بیکران، دلفینهایی را میبینند که با لبخند روی آب بازی میکنند. دنبال هم میدوند. از هم جلو میزنند و در دستههای منظم جلو میروند. دخترهای بلوچ روستای رَمین و کنارک چابهار هم همیشه دلشان میخواست توی دستههایی هماهنگ، با لباسهایی یکدست، توی آب، روی موجهای ساحلی بالا و پایین بروند و بههم لبخند بزنند. مدام جلو بروند، جلو بروند، جلو بروند و بشوند یک تیم بزرگ، روی موجهای طلایی و تک جنوب شرق ایران، عروس دریاهای جنوب، بلوچستان.
هشتسال پیش وقتی مریم خانم قدمی رفت روستای رمین تا موج بگیرد، عابده، نوشین، نوشا، خدیجه، ونوس و دخترهایی را دید که با لباسهای رنگی کنار ساحل و توی خیابانها میدوند و به پسرها نگاه میکنند که چطور روی موجهای دریا، سرخوشانه، موج میگیرند و میخندند. دختران بلوچ، با لباسهایی سنگین. مریم خانم همان روز اول دلاش را به دخترها باخت؛ دخترهایی که نه سواد داشتند، نه میتوانستند فارسی حرف بزنند و نه میدانستند ورزشی هم هست که میتوانند پیاش را بگیرند و به آرزوهایشان برسند. پس اسکیت گزینه خوبی بود.
مریم خانم، دوستاش، نیوشا جهانی را از تهران به بلوچستان دعوت کرد تا بیاید و به دخترها که توی چشمهایشان برق علاقه به ورزش پیدا بود، اسکیتکردن یاد بدهد. داستان دخترهای بلوچ ورزشکار روستای رمین از همینجا شروع شد. عابد فولادی، مرد جوان ورزشکار روستا همانجا بود که تصمیم گرفت به کمک بچهها و مربیهایشان بیاید. او و مربیها، بچهها را با اسکیتهایی که از تهران رسیده بود به کوچه و خیابانها میبردند و تمرینشان میدادند، اما لباس دخترها آنقدر سنگین بود که یادگرفتن را سخت میکرد.
دختران بلوچ روستای رمین و کنارک، لباسهایی بلند و دستدوز میپوشند که پُر از گره و تزئیناتی پرکار است. با همه اینها، اما دخترها اسکیت را یاد گرفتند. جایی که هیچ پیست یا تکه زمین استانداردی برای تمرینکردن نبود، دنبال هم راه افتادند و روی زمینهای آسفالته، دور گرفتند. گوشه چشم دخترها، اما به دریا بود. به موجهای طلایی که فلس ماهیها روی آنها میدرخشید. پسرهای روستا مثل دلفینها روی موجهای منحصربهفرد دریای عمان که به اقیانوس میرسید، سوار میشدند و دخترها آنها را زیرچشمی میپاییدند. عابد فولادی که از ۱۴ سال پیش موجسواری را از «ایسکی بریتون»، زن گردشگر ایرلندی یاد گرفته بود، ردِ نگاه دخترها را گرفته و پی به آرزویشان برده بود. موج گرفتن روی دریا.
سال ۹۰ بود که بریتون به بلوچستان سفر کرد و بعد از بررسیها گفت، ساحل روستای رمین یکی از بهترین مکانهای دنیا برای موجسواری است. یکروز او با تختهاش موجسواری میکرد، آن را به برادر عابد داد، اما برادرش گفت شما با تخته خودتان و من هم با یونولیت خودم مسابقه بدهیم. هردو تا جای خوبی از دریا جلو رفتند، اما بریتون متوقف شد و برادر عابد، سوار بر موج جلو رفت، تا مسافتی دور. همین شد که بریتون سودای بچههای رمین را فهمید. تختهاش را به عابد هدیه داد و گفت، میخواهد به دخترها و پسرهایی که به موجسواری علاقه دارند آموزش بدهد. سهسال پشتسر هم به رمین رفت و هربار چند تخته موجسواری با خودش آورد و به بچهها هدیه داد. بعد از چندسال اتحادیه موجسواری در ایران تشکیل و سال ۹۵، ایران صدمین عضو اتحادیه بینالمللی موجسواری شد.
بعد از آن بود که عابد، آموزش بچهها را ادامه داد و وقتی مریم قدمی به رمین آمد، دخترها هم دیگر از زمین آسفالته به شنهای درخشان ساحل آمدند و کمکم روی دریا موج گرفتند. این آغاز حکایت بود.
حکایت عابده، نوشین و دیگران
تیم دخترانه روستای رمین ۵ نفره است؛ نوشا، نوشین، عابده، خدیجه و ونوس. عابده جدگال، خودش را دختر بلوچی میداند که در زمانی که هیچ دختری اجازه نداشت حتی تا کلاس ششم بخواند یا برود راهنمایی، ورزش را شروع کرد؛ اسکیت و موجسواری. تا همین چندروز پیش که عکسهای عابده از بلوچستان از راه رسید درحالیکه روی سکوی نفر اول مسابقات کشوری موجسواری ایستاده بود و مدالاش را شبیه قهرمانهای المپیک، با دندانهایش گاز میگرفت، کسی او را نمیشناخت. حالا عکسهای آن دختر بلوچ با لباس محلی آبی، صورتی سبزه، ابروهایی هلال و خندهای از ته دل را ایرانیها دیدهاند. توی صفحههایشان نوشتهاند، چقدر این دختر زیباست. گاهی اشک ریختهاند و گاهی لبخند زدهاند.
عابده هم تا به اینجا برسد، اشک و لبخندهای زیادی داشته. اشکهایش برای وقتهایی بوده که عموها، عمهها و خالهها به خانهشان میآمدند و به سلیمه، مادر جوان بیسوادش و پدر کارگرش که روزها دور «میدان کارگری» رمین دنبال کار ساختمانی میگردد، میگفتند که اجازه ندهید دخترتان به ساحل برود. میگفتند، عابده دختر بلوچ است. دخترها باید در خانه بمانند.
مقاومت اصلی را سلیمه کرد. انگار صدایی توی گوشهایش که فارسی کمتر شنیده بود، از آن شاعر فارس بلندبلند میخواند: «خدایا خدایا دختران نباید خاموش بمانند.» لبخندها، اما زود راهشان را میان صورت گرد و زیبای عابده باز کردند؛ از وقتی هشتسالاش بود و توی کوچهها اسکیتسواری میکرد تا دو سال پیش که موجسواری را یاد گرفت و امسال قهرمان کشور شد. نفر اول. نفر اول بودن برای آدمها همیشه لبخندی مخصوص میآورد؛ از جنس لبخندی که عابده توی عکسها میزد.
این قصه عابده است: «من واقعاً به مادر و پدر عزیزم افتخار میکنم که اجازه دادند من اسکیت و موجسواری کنم و درس بخوانم، ادامه بدهم و زندگی خوبم را بسازم. خانم مریم قدمی باعث شدند که من در رشته آبی و اسکیت، ورزش کنم. هشتسال او برای ما زحمت کشید، زبان درس داد، ما را بردند دریا و ورزشکردن را یاد ما دادند. خانم نیوشا جهانی از تهران آمد و به ما اسکیت یاد داد. از او ممنونم که باعث شروع ورزش ما شد تا امسال که مقام کشوری را بهدست آوردم. من دو سال است که موجسواری را شروع کردم، اما چندینسال است که اسکیت میکنم.
الان ۱۲ سالم است. هنوز تصمیم نگرفتهام چه رشتهای درس بخوانم، اما میخواهم ورزشم را ادامه دهم و میخواهم بقیه دختران بلوچ هم آموزش ببینند و ورزش را ادامه دهند. دلم میخواهد پدر و مادرهای همه دختران بلوچ اجازه دهند که آنها ورزش کنند. وقتی کلاس زبان میرفتم، عمویم بچههایش را با من فرستاد، اما خیلی به من گیر میدادند و دیگر اجازه ندادند بچههایشان با من بیایند. به من هم خیلی ایراد میگرفتند که نروم، اما پدر و مادرم حمایتم کردند و به حرف آنها گوش ندادند. الان هم دو سال است که موجسواری میکنم، درحالیکه عموها، عمههایم و خالههایم به پدرم میگفتند اجازه نده موجسواری کند، عابده دختر بلوچ است، عیب است ولی پدرم مقاومت کرد و به حرفشان گوش نکرد.
همه مخالفت کردند غیر از پدر و مادرم. دختران همروستایی ما از وقتی من موفق شدهام، علاقهمند شدهاند که موجسواری کنند. دختری بود که دوست داشت موجسواری کند، اما پدر و مادرش اجازه نمیدادند، اما حالا اجازه دادهاند. من امیدوارم کم کم همه دختران بلوچ به هر آرزویی که دارند برسند. ونوس باعث شد دختران بلوچ دیگر بیایند و اسکیت و موجسواری کنند. امیدوارم بقیه دختران بلوچ هم وارد این ورزش شده و موفق شوند. امیدوارم در کل ایران بتوانیم رمین را سربلند کنیم. هرچند امکاناتمان خیلی کم است.
وقتی میرویم دریا موج میگیریم و برمیگردیم، حتی جایی را نداریم که دوش داشته باشد و بتوانیم خودمان را بشوییم. حتی ماشینی نیست که با آن به ساحل برویم، اما من با همه سختیها ادامه دادم؛ چون باور داشتم که روزی میرسم به جایی که میخواهم. حالا نیازهای زیادی داریم. وسایلمان خیلی گران است. من با لباسهای عادی میرفتم موجسواری، اما حالا یک لباس معمولی که بشود بهتر تمرین کرد، دارم؛ ولی تخته ندارم.
با تخته باشگاه تمرین میکنم. لباس مخصوص موجسواری هم ندارم. لباسم استاندارد نیست، یک روپوش روی لباسم میپوشم و میروم. تخته خیلی گران است. حدود ۴۵ تا ۵۰ میلیون تومان. میخواهم تختهام شوتبورد باشد. قرار شده به من ۱۰ میلیون تومان جایزه بدهند، اما هنوز ندادهاند. میخواهم آن را خرج درمان خواهرم کنم که تالاسمی دارد؛ سمانه. او هم دوست دارد موجسواری کند و امروز آمد شنا در دریا و دارم یادش میدهم. من میخواهم هر دو خواهرم ورزش کنند؛ سمانه و پریسا.»
سلیمه، مادر عابده جدگال، حالا قهرمان اوست. مادری ۳۰ ساله، با سه دختر که یک نفرشان تالاسمی دارد و دکترها گفتهاند باید او را برای درمان به بیمارستان کودکان تهران ببرند، اما سلیمه و شوهرش نمیتوانند. پولشان به تهران رفتن و ماندن نمیرسد. همینها هم عابده را به این فکر انداخته که پول جایزهاش را خرج خواهر کوچکاش کند. سلیمه میگوید آرزوی خودش بوده که موجسوار باشد، روی تختههای مخصوص و حالا دختر به آرزوی مادر رسیده. مادرها از روزی که دختر به دنیا میآورند، خودشان را در آیینه چشمهای آنها جستوجو میکنند؛ بهویژه مادران بلوچ. سلیمه هم وقتی در ۱۸ سالگی، عابده را به دنیا آورد، توی دلاش آرزو میکرد او به همه آنچه خودش ندارد، برسد؛ سواد، ورزش و پول. برای همین هم بود که سلیمه از عابده حمایت کرد تا ورزش کند، اما از خانواده، هیچکس به آن راضی نبود.
بلوچها اجازه نمیدهند دختران آزاد باشند. پدر عابده، اما موافق بود که او برود ساحل و موجسواری کند؛ کارگری ساده که دنیایش در ساختمانهایی که با کمک اوستا بنا میسازد، خلاصه میشود و دخترهایش. سلیمه مخالفتهای عموی دخترها و بقیه اعضای خانواده را، اما هنوز خوب بهیاد دارد. آنها میگفتند، دختر بلوچ درست نیست برود ساحل، اما «ما حمایتاش کردیم. او بچه ماست، خودمان سرپرست او هستیم.»
سلیمه بیسواد است و نمیتواند فارسی را روان حرف بزند، اما از پشت خط تلفن، در مسافتی دور، بین تهران و بلوچستان، صدای پر از شادیاش موج میزند و روانه میشود اینطرف خط؛ با لبخندی مخصوص. او میگوید وقتی عابده نفر اول مسابقات شد، خیلی خوشحال شده؛ بهویژه وقتی خیلی از اهالی روستا آمدند و به آنها تبریک گفتند. آنها که مخالف ورزشکردن عابده بودند، اما نیامدند. عموها، خالهها و عمهها، اما هنوز عابده را اینطور نمیپسندند. آنها دختر بلوچ قهرمان نمیخواهند. درست برخلاف مادرش که به او افتخار میکند خیلی زیاد و دوست دارد او آنقدر ورزشاش را ادامه دهد تا دیگر کسی با او مخالفت نکند.
سلیمه روز مسابقه نتوانست برود ساحل. آنروز نوبت تزریق خون دخترش، سمانه بود که مبتلا به تالاسمی است و در خانوادهای زندگی میکند که وضعیت مالی خوبی ندارد. آنها از خودشان خانه ندارند، خانه خواهر سلیمه زندگی میکنند و هرچه درمیآورند، خرج خورد و خوراک و تحصیل و درمان بچهها میشود. این حکایت مشترک دختران روستای رمین است. مثل نوشین جهاندیده که توی عکسهای روز توزیع مدالها، روی سکوی دوم ایستاده. با همان لبخند آشنا که دختران موفق میزنند. چشمها و ابروهای نوشین، به سیاهی موهای مادرش است و میل به قهرمانشدن، توی صورتاش پیداست. او و عابده و ستیا که امسال نفر سوم شده، در رشته شورتبورد، موجسواری میکنند و داستانشان حالا روی زبانها افتاده.
این قصه نوشین است:
«من مقام دوم شورتبورد شدم. دو سال است که موجسواری را شروع کردهام. کلاس هفتم هستم، ۱۳ ساله. خانوادهام اول مخالف بودند، خودم هم بههمیندلیل دنبال موجسواری نبودم، اما دریا را دوست داشتم. بعد که پیش خانم قدمی رفتم کلاس زبان، دیدم دخترها میروند موجسواری، دریا. به مامانم گفتم، اما اجازه نداد بروم. گفت، ایشان را نمیشناسم. بعد، یکی از بچهها با مادرم حرف زد و اجازه داد و اولین مسابقهام را دادم و نفر دوم شدم. هماناول عموها و خالههایم مخالف بودند و میگفتند که دین ما اسلام است و نمیشود دخترها با پسرها بروند ساحل. اینجا دخترها را در سن پایین شوهر میدهند.
ما، اما قصد داریم تا کلاس دوازدهم بخوانیم، شغل خوبی داشته باشیم و بعد ازدواج کنیم. میخواهم ۲۰ تا ۲۲ سالگی ازدواج کنم. خیلی از همکلاسیهایم علاقه دارند به دریا، اما خانوادههایشان مخالفاند. حالا ما روزهای زوج وقتی مدارس باز باشند، از مدیرمان اجازه میگیریم و میرویم تمرین یا بعد مدرسه میرویم. وسایلمان، اما خیلی کم است، چون باید بین ما و پسرها تقسیم شود. تختههای ما ۱۵ تاست، ولی تعدادمان زیاد است. تخته، لیش، فین، کفش و لباس مخصوص نیاز داریم. من دوست داشتم همیشه مثل دلفینها روی موجها باشم و وقتی با موجسواری آشنا شدم، به آرزویم رسیدم.
ما هنوز هم با لباس بلوچی اسکیتسواری میکنیم و خیلی سخت است؛ چون لباسهایمان سنگین است. برای موجسواری هم لباس آستیندار بلند میپوشیم و روی آن یک کاور، اما پسرها راحاند و لباس مخصوص موجسواری که تنگ و چسبان است، میپوشند. من هشت میلیون جایزه بردم، اما هنوز هشت میلیون جایزهام را ندادهاند. میخواهم پساندازش کنم. پدرم فرهنگی بازنشسته است و مادرم خیاطی میکند. میخواهم تا جایی ورزشم را ادامه دهم که باعث افتخار ایران شوم.»
حکایت مریم و عابد؛ قهرمانهای دختران بلوچ
مریم قدمی، مربی موجسواری دختربچهها، قهرمان سالهای دور تا الان آنهاست. مریم سال ۹۷ بود که برای موجسواری از تهران به روستای رمین رفت و آنجا ماندگار شد. عشق بچهها او را در زمینهای گرم و بیآب روستا نگه داشت. مریم سالها مربی ورزشهای آبی بود. بعد از مدتی وارد ورزشهای بوردی مثل اسکی و پدلبورد شد و بعد موجسواری او را به بلوچستان کشاند؛ چون هیچجای ایران موجهای بلوچستان را ندارد.
استعداد و علاقه دختربچهها به موجسواری، او را به فکر راهانداختن مجموعهای برای یاددادن به آنها انداخت. آن زمان معلمان داوطلبی هم بودند که در این مجموعه کار میکردند و با اهالی روستا فیلم میدیدند، کتاب میخواندند و بازیهای خلاقانه میکردند. امسال آن همه تلاش ثمر داد؛ تلاشی هشتساله که از کشف استعداد بین دختربچهها شروع شد، به بازی روی پدلبورد رسید و بعد رشته موجسواری و نتیجهاش مدالآوری بچهها.
مریم از همان روزهای اول محدودیتهای زنان بلوچ را از نزدیک دید و فهمید. برای همین هم بود که برای اعتماد بیشتر خانوادهها، چادر بهسر کرد و نقاب به صورت زد؛ بین زنان و مردانی که حضور در خیابانها و ورزشکردن زنان برایشان موضوعی عادی نبود. مثال معروفی بین بعضی بلوچها هست که میگوید زنهای بلوچ در زندگیشان فقط دوبار از خانه بیرون میآیند؛ روز ازدواج که از خانه پدر به خانه شوهر میروند و روزی که میمیرند و آنها را از خانه به قبرستان میبرند.
آنچه مریم از نزدیک دید، چندان از این مثال دور نبود. برای همین هم با همان امکانات محدود، با لباسهایی که شبیه پسرهای موجسوار نبود، به دختربچهها سوارشدن بر موج را یاد داد؛ با یک لباس گشاد بلند که رویش یک کاور میآید. مریم حالا دلیل ماندگاریاش در چابهار را استعداد دختربچه میداند. «وقتی استعدادشان را میدیدم، به خودم میگفتم تو جای درستی آمدهای و کار درستی میکنی. این بچهها از نظر بدنی و جسارت، وضعیت خوبی دارند؛ فرزند طبیعتاند و جسورند.»
حالا باشگاه آنها دو کانکس است که یکسری تخته دارد؛ تعدادی از این تختهها اهدایی مربیان خارجی بوده و تعدادی دیگر تختههایی است که خود بچهها بهمرور زمان خریدهاند. امکانات خیلی کم است؛ مثلاً امسال آنها «لیش» نداشتند. لیش، بندی است که تخته موجسواری را به پا وصل میکند. باشگاه آنها دوش، کمد، رختکن و محوطه ویژه ندارد؛ امکاناتی زیر صفر.
پسرهای تیم حالا نفری یکتخته دارند، اما دخترها نه. قیمت هر یکتخته موجسواری از ۲۰ میلیون تومان شروع میشود و تا ۷۰ میلیون تومان هم میرسد. لیش از دو میلیون تومان شروع میشود و «فین» هم که زیر تختههای موجسواری وصل میشود تا تخته سرعت بگیرد هم، موجود نیست و همه اینها باید از خارج خریداری شود. حکایت لباس مخصوص موجسواری هم که جداست؛ با قیمتی از ۱۰ تا ۲۵ میلیون تومان.
حالا عابده، نوشین، ونوس و ستیا با مدالهایی که آوردهاند اعضای تیم ملی موجسواری زنان ایران هستند، اما هنوز مشخص نیست، بتوانند برای بازیهای بزرگتر پایشان را بیرون ایران بگذارند. بازیهای آسیایی در پیش است ولی مشخص نیست به زنان هم سهمیه داده میشود یا خیر، اما مریم شنیده که پسران حتماً اعزام میشوند؛ چون موجسواری در ایران جدید است و ورزش المپیکی است، به افراد سهمیه داده میشود.
عابد فولادی، اهل روستای رمین، از بچگی موجسواری را از همینجا، در سواحل کنارک، بریس و رمین یاد گرفت. حالا ۱۴ سال است که موجسواری میکند و اولین باشگاه موجسواری ایران را در روستای رمین راهاندازی کرده. او میگوید از دو سال پیش دختران رمین و کنارک شروع به موجسواری کردند و پارسال از باشگاه کنارک، ونوس قهرمان ایران شد؛ ونوس اولین موجسوار زن ایران بود که مقام قهرمانی آورد و امسال هم در رشته لانگبورد، روی سکوی اول ایستاد. آنهم بین همه دخترانی که از شهرهای بزرگتر مثل تهران، بندرعباس و بوشهر آمده بودند.
عابد میگوید که عابده جدگال، نوشین جهاندیده و خدیجه خدیر از دوسال پیش از روستای رمین شروع به موجسواری کردند. آنها اسکیتبورد را اول شروع کردند و بعد که او دید تعادل و کارشان خوب است، با پول یارانهاش برایشان فضایی را برای تمرین درست کرد. بچههای باشگاه از ۱۲ تا ۱۵ سالهاند و حالا روستای رمین ۵۰ دختر و پسر موجسوار دارد. «اینجا موجسواری برای دختران سخت است. خیلی از دخترها بودند که وقتی کوچکتر بودند، آمدند و موجسواری یاد گرفتند؛ اما وقتی بزرگتر شدند، خانوادههایشان اجازه ندادند که ادامه دهند.»
تیم رسمی روستای رمین حالا زیرنظر انجمن موجسواری و فدراسیون انجمنهای ورزشی ایران است؛ با دو رشته لانگبورد و شورتبورد. «من با پول یارانه خودم بچهها را به اینجا رساندم، دفتر زدم و دادم به بچهها که باشگاه رمین شود و بچهها یاد بگیرند. همه هزینهها از جیب خودمان بوده و هیچ ارگانی به ما کمک نکرده.»
عابد و بچههای باشگاهاش از سال ۹۷ برای مسابقات انتخابی تیم ملی بزرگسالان تلاش کردند، اما رئیس انجمن قبلی، آنها را حمایت نمیکرد. عابد فولادی میگوید، حتی اگر بچههای بلوچ مقام میآوردند، برای تیم ملی انتخاب نمیشدند. هرکس پولدار بود و میتوانست پولی پرداخت کند، برای تیم ملی انتخاب میشد، اما بچههای رمین را برای مسابقات آسیاسی و بینالمللی نمیبردند، چون اسپانسر نداشتند. در سال ۲۰۱۸ یکی از بچههای باشگاه برای اولینبار رفت مسابقات جهانی ژاپن، اما بعد از آن دیگر بچههای رمین را به مسابقات نبردند تا دو سال پیش که عابد بهعنوان عضو تیم ملی موجسواری، برای کاپ آزاد مسابقات به ترکیه رفت و بین ۱۲۰ نفر، نفر سوم شدم. پارسال هم بچههایی را که اسپانسر داشتند به مسابقات جهانی بردند؛ از تهران.
عابد میگوید این بچهها از همهنظر نیاز به حمایت دارند. تخته در ایران تولید نمیشود و باید خارجی بخرند که قیمتاش بالاست و بچهها توانایی خرید آن را ندارند. از باشگاه رمین ۱۰ نفر بورسیه بینالمللی شدهاند و این به امکانات کمی کمک کرده؛ ازطرف فدراسیون جهانی، هرسال چندنفر را بورسیه میکنند و سالی ۵۰۰ تا ۸۰۰ دلار به آنها میدهند، البته بیشتر به پسرها و فقط دو دو دختر تابهحال بورسیه شدهاند.
تختهها از این طریق است که تامین میشود. عابد میگوید ما از لحاظ کیفیت موج، بهترین موجهای خاورمیانه را داریم و چابهار و روستای رمین، قطب موجسواری خاورمیانه است. بچههای بلوچ استعداد خدادادی دارند و میتوانند بهترین موجسوار باشند، برای همین هم است که او هرچه در توان دارد برای آنها گذاشته؛ مثل تعمیر تختههای موجسواری. عابد چندوقتی است که در باشگاهاش، تعمیر تخته هم میکند تا بچهها بیشتر بتوانند از آنها استفاده کنند و پایشان بهدلیل استفادههای زیاد، سُر نخورد.
او برای اولینبار مومی صددرصد ارگانیک در ایران ساخته؛ مومی که قبلاً از چین وارد میشد، اما آنها، چون پولاش را نداشتند، نمیتوانستند آن را بخرند؛ حالا عابد فولادی آن را از موم عسل، شیر نارگیل و سقز ساخته و میزند روی تختهها تا بشود بیشتر از همین تعداد محدودشان استفاده کرد. تا بچههای بلوچ برای رسیدن به آرزوهایشان، زیر پایشان محکم باشد و سُر نخورند. تا همه دختران بلوچ به آرزوهایشان برسند.